كلام هفته
خطبه 221 نهج البلاغه
در اين خطبه حضرت امير (ع) ضمن ترسيم جريان هولناك مرگ، همگان را به تأمل درباره اين حقيقت دعوت مي نمايند.ابن ابي الحديد از دانشمندان اهل تسنن اعتراف ميكند كه 1000 بار اين خطبه را خوانده است.
خطبه221 نهج البلاغه
مولا اميرالمؤمنين (ع)پس از خواندن آيه 1 سوره تكاثر «افزون طلبى شما را به خود مشغول داشته تا آنجا كه به ديدار قبرها رفتيد؟» فرمود:
هشدار از غفلت زدگىها
شگفتا چه مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان بيخبرى و چه كار دشوار و مرگبارى! پنداشتند كه جاى مردگان خالى است، آنها كه سخت مايه عبرتند، و از دور با ياد گذشتگان، فخر مىفروشند. آيا به گورهاى پدران خويش مىنازند؟ و يا به تعداد فراوانى كه در كام مرگ فرو رفتهاند؟ آيا خواهان بازگشت اجسادى هستند كه پوسيده شده؟ و حركاتشان به سكون تبديل گشت؟ آنها مايه عبرت باشند سزاوارتر است تا تفاخر! اگر با مشاهده وضع آنان به فروتنى روى آورند عاقلانهتر است تا آنان را وسيله فخر فروشى قرار دهند! اما بدانها با ديدههاى كم سو نگريستند، و با كوته بينى در امواج نادانى فرو رفتند، اگر حال آنان را از خانههاى ويران، و سرزمينهاى خالى از زندگان، مىپرسيدند، پاسخ مىدادند:
آنان با گمراهى در زمين فرو خفتند، و شما ناآگاهانه دنباله روى آنان شديد. بر روى كاسههاى سر آنها راه مىرويد، و بر روى جسدهايشان زراعت مىكنيد، و آنچه به جا گذاشتهاند مىخروشيد، و بر خانههاى ويران آنها مسكن گرفتهايد، و روزگارى كه ميان آنها و شماست بر شما گريه و زارى مىكند، آنها پيش از شما به كام مرگ فرو رفتند، و براى رسيدن به آبشخور، از شما پيشى گرفتند.
شرح حالات رفتگان
در حالى كه آنها داراى عزّت پايدار، و درجات والاى افتخار بودند. پادشاهان حاكم، يا رعيّت سر فراز بودند كه سرانجام به درون برزخ راه يافتند، و زمين آنها را در خود گرفت، و از گوشت بدنهاى آنان خورد، و از خون آنان نوشيد، پس در شكاف گورها بى جان و بدون حركت پنهان ماندهاند. نه از دگرگونىها نگرانند،و نه از زلزلهها ترسناك، و نه از فريادهاى سخت هراسى دارند.
غائب شدگانى كه كسى انتظار آنان را نمىكشد، و حاضرانى كه حضور نمىيابند، اجتماعى داشتند و پراكنده شدند، با يكديگر مهربان بودند و جدا گرديدند، اگر يادشان فراموش گشت، يا ديارشان ساكت شد، براى طولانى شدن زمان يا دورى مكان نيست، بلكه جام مرگ نوشيدند.
گويا بودند و لال شدند، شنوا بودند و كر گشتند، و حركاتشان به سكون تبديل شد، چنان آرميدند كه گويا بيهوش بر خاك افتاده و در خواب فرو رفتهاند. همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمىگيرند و دوستانىاند كه به ديدار يكديگر نمىروند.
پيوندهاى شناسايى در ميانشان پوسيده، و اسباب برادرى قطع گرديده است. با اينكه در يك جا گرد آمدهاند تنهايند، رفيقان يكديگرند و از هم دورند، نه براى شب صبحگاهى مىشناسند، و نه براى روز شامگاهى. شب، يا روزى كه به سفر مرگ رفتهاند براى آنها جاويدان است. خطرات آن جهان را وحشتناكتر از آنچه مىترسيدند يافتند، و نشانههاى آن را بزرگتر از آنچه مىپنداشتند مشاهده كردند.
براى رسيدن به بهشت يا جهنّم، تا قرارگاه اصلىشان مهلت داده شدند، و جهانى از بيم و اميد برايشان فراهم آمد. اگر مىخواستند آنچه را كه ديدند توصيف كنند، زبانشان عاجز مىشد.
پيام مردگان!
حال اگر چه آثارشان نابود، و اخبارشان فراموش شده، امّا چشمهاى عبرت بين، آنها را مىنگرد، و گوش جان اخبارشان را مىشنود، كه با زبان ديگرى با ما حرف مىزنند و مىگويند: چهرههاى زيبا پژمرده و بدنهاى ناز پرورده پوسيده شد، و بر اندام خود لباس كهنگى پوشاندهايم، و تنگى قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از يكديگر به ارث بردهايم، خانههاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته، و زيبايىهاى اندام ما را نابود، و نشانههاى چهرههاى ما را دگرگون كرده است.
اقامت ما در اين خانههاى وحشتزا طولانى است، نه از مشكلات رهايى يافته، و نه از تنگى قبر گشايشى فراهم شد. مردم! اگر آنها را در انديشه خود بياوريد، يا پردهها كنار رود، مردگان را در حالتى مىنگريد كه حشرات گوشهايشان را خورده، چشمهايشان به جاى سرمه پر از خاك گرديده، و زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مىگفتند پاره پاره شده، قلبها در سينهها پس از بيدارى به خاموشى گراييده، و در تمام اعضاى بدن پوسيدگى تازهاى آشكار شده، و آنها را زشت گردانيده، و راه آفت زدگى بر اجسادشان گشوده شده، همه تسليم شده، نه دستى براى دفاع، و نه قلبى براى زارى دارند. و آنان را مىبينى كه دلهاى خسته از اندوه، و چشمهاى پر شده از خاشاك دارند، و حالات اندوهناك آنها دگرگونى ايجاد نمىشود و سختىهاى آنان بر طرف نمىگردد.
عبرت از گذشتگان
آه! زمين چه اجساد عزيز و خوش سيمايى را كه با غذاهاى لذيذ و رنگين زندگى كردند، و در آغوش نعمتها پرورانده شدند به كام خويش فرو برد.
آنان كه مىخواستند با شادى غمهاى را از دل بيرون كنند، و به هنگام مصيبت با سرگرمىها، صفاى عيش خود را برهم نزنند، دنيا به آنها و آنها به دنيا مىخنديدند، و در سايه خوشگذرانى غفلت زا، بى خبر بودند كه روزگار با خارهاى مصيبت زا آنها را در هم كوبيد و گذشت روزگار توانايىشان را گرفت، مرگ از نزديك به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهى كه انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّههاى پنهانى كه خيال آن را نمىكردند، در جانشان راه يافت، در حالى كه با سلامتى انس داشتند انواع بيمارىها در پيكرشان پديد آمد، و هراسناك به اطبّا، كه دستور دادند گرمى را با سردى، و سردى را با گرمى درمان كنند روى آورند كه بى نتيجه بود، زيرا داروى سردى، گرمى را علاج نكرد، و آنچه براى گرمى به كار بردند، سردى را بيشتر ساخت، و تركيبات و اخلاط، مزاج را به اعتدال نياورد، جز آن كه آن بيمارى را فزونى داد، تا آنجا كه درمان كننده خسته، و پرستار سرگردان، و خانواده از ادامه بيمارىها سست و ناتوان شدند، و از پاسخ پرسش كنندگان درماندند، و در باره همان خبر حزن آورى كه از او پنهان مىداشتند در حضورش به گفتگو پرداختند.
سختىهاى لحظه مرگ
يكى مىگفت تا لحظه مرگ بيمار است، ديگرى در آروزى شفا يافتن بود، و سوّمى خاندانش را به شكيبايى در مرگش دعوت مىكرد، و گذشتگان را به ياد مىآورد. در آن حال كه در آستانه مرگ، و ترك دنيا، و جدايى با دوستان بود، ناگهان اندوهى سخت به او روى آورد، فهم و دركش را گرفت، زبانش به خشكى گراييد. چه مطالب مهمّى را مىبايست بگويد كه زبانش از گفتن آنها باز ماند، و چه سخنان دردناكى را از شخص بزرگى كه احترامش را نگه مىداشت، يا فرد خردسالى كه به او ترحّم مىكرد، مىشنيد و خود را به كرى مىزد. همانا مرگ سختىهايى دارد كه هراس انگيز و وصف ناشدنى است، و برتر از آن است كه عقلهاى اهل دنيا آن را درك كند.